رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

رادین....جوانمرد کوچک

از شیر گرفتن

مدتی بود که دیگه غذا خوردنت خیلی کم شده بود و بیشتر ترجیح می دادی که شیر بخوری حتی یه روزایی  می شد  یه قاشق غذا رو هم به زور   می خوردی  و این حسابی ما رو نگران کرده بود... و همین  شد که با مشورت اقای دکتر صانعی که فوق تخصص گوارش کودکان هستنو  البته بیشتر برای مشکل یبوستت  پیششون  رفته بودیم و ایشون یه باره دیگه تاکید کردن که اگه می خام شما بهتر غذا بخوری باید هر چه زودتر از شیر بگیرمت و این چیزی بود که سه چهار ماه پیش دکترت هم گفته بود .... ولی من نمی دونم چرا تا بحث از شیر گرفتنت می شد حسابی نگران می شدم و دلشوره عجیبی داشتم . راستش از این می ترسیدم که از شیر بگیرمت...
8 آبان 1392

پاییز از راه رسید...

تابستونم با همه اتفاقات بد و خوبش گذشت ,نازنینم ؛ وپاییز برگ ریز هزار رنگ چند روزیه که شروع شده و شما کلی پیشرفت کردی و اقا شدی برای خودت ... تابستون امسال رو بیشتر پیش مامان بزرگ اینا و خاله ها بودیم و حسابی زحمتشون دادیم. البته که به شما هم خیلی خیلی خوش گذشت چون  حسابی برای همه عزیز بودی مخصوصا تو خونه مامان بزرگ شیرین که بعد هشت نه سال یه بچه کوچیک اومده  و همه عاشقتن حسابی جوری که چند بار خاله ها از شهر خودشون فقط برای دیدن شما می اومدن و کلی باهات بازی می کردن و خلاصه حسابی خوش به حالت می شد. امسال برای اولین بار تو زندگیت به پابوس اقا امام رضا رفتی و به قول معروف شدی  مشهدی رادین... تو سفر خیلی ماه بو...
8 مهر 1392

رادین جوجو

رادین عزیزم ا ین روزا خیلی کم غذا می خوری ،طوری که می تونم بگم دیروز و امروز تقریبا غیر از شیر چیزی نخوردی و این مامانی رو حسابی نگران می کنه ..... واقعا موندم دیگه باید چیکار کنم تا شما اندکی غذا میل کنید عالیجناب!!!!!!!!!  اخه هر چیزی که درست می کنم اولش یه دو تا قاشق می خوری و بعد ش هر لقمه رو چند دقیقه تو دهنت نگه می داری و بعد هم می ریزی بیرون...با هر بازی و فیلم و ادایی هم که بهت غذا می دم فایده  ای نداره....     دیروز که بابا برده بودت بیرون حسابی شیطونی کردی و صدای خنده و داد زدنات تموم کوچه رو برداشته بود ... حسابی هم عاشق بیرون رفتنی و تا من یا بابایی لباس می پوشیم شما هم فوری می ری ...
29 تير 1392

خرداد نامه....

رادین عزیزم خیلی وقته برات چیزی ننوشتم .اینقدر تو این یکی دو ماهه پیشرفت کردی که نمی دونم کدومش رو بنویسم... از اینکه حالا دیگه اکثر حرفها رو می فهمی و خودت هم می تونی خیلی از کلمات رو بگی و منظورت رو به ما بفهمونی... حدود هشت تا دندوون داری و دندونای اسیات هم داره کم کم در میاد.... وقتی یه لباس جدید تنت می کنی با دستای کوچولوت نشونش می دی و می گی به به !! و اگه ما هم باهات همراهی کنیم که دیگه حسابی ذوق می کنی... الان دیگه قشنگ می تونی بدویی ولی هنوز پریدن رو بلد نیستی و وقتی بهت می گیم رادین بپر ادای پریدن رو در میاری و بعد اروم میای پایین.... وقتی می خای توپ رو شوت کنی هفت هشت قدم عقب می ری و بعد با سرعت می...
25 تير 1392

رادین جیگر

حسابی بانمک  و تودل برو شدی عشق من...     حالا دیگه خودت به تنهایی با لیوان اب می خوری و معمولا اگه اب اضافه ای تو لیوان بمونه دستت رو می کنی توش و تا تموم لیوان رو خالی نکنی رو خودت دست بردار نیستی....       .عاشق قایم موشک بازیی و همیشه  موقع غذا می ری زیر میز و می خوای که ما  هم سرمون رو بیاریم اون پایین و باهات دالی کنیم و اونوقت غش می ری از خنده...   مو و چشم و بینی و پاها و دست و گوشات رو می شناسی و بهمون نشون می دی . بابا مامان اجی و آبه (آب)و اپاد(افتاد) رو می گی و البته (ب ) و (د)  که برای خیلی از چیزا اونارو بکار می بری ،م...
6 ارديبهشت 1392

بهشت اصفهان

   با باز شدن اب رودخونه انگار خون تازه ایی تو رگای شهر جاری شده و لبای خشکیده زاینده رود  هم دوباره سیراب شده....   و رادین جونمم که عاشق سبزه و اب. حسابی از بودن کنار رودخونه لذت می بری عزیز دلم حالا دیگه هر جا که می ریم با اصرار  می خای  که بذاریمت روی زمین تا خودت  راه بری  ولی بیشتر اوقات چند قدم که می ری می شینی و می خای که با دستات چیزایی رو که روی زمین می بینی  وارسی کنی عشق من....     رادین در کنار زاینده رود که تازه ابش باز شده بود و هنوز اب به طور کامل به پل خواجو نرسیده بود و بعضی جاها هنوز خشک بود...        ...
5 ارديبهشت 1392

اولین قدمها

رادین جونم تو این چند وقته کلی پیشرفت کردی  ..روز دوم سوم عید بود که با تشویق من و خاله ها برای اولین بار خودت تونستی به تنهایی بایستی و روز هشتم عید هم اولین قدمهارو برداشتی و مرحله تازه ایی رو تو زندگیت شروع کردی.الانم که که تقریبا دو هفته ایی از اون موقع گذشته بیشتر اوقات خودت بلند می شی و چند قدمی جلو می ری و دیگه اجازه نمی دی که موقع راه رفتن ما دستت رو بگیریم و کمکت کنیم و این یعنی گام تازه ایی در جهت استقلال    بالاخره دو تا دندون بالاییت هم سر زده بیرون و حالا دیگه خیلی راحت تر می تونی خیلی چیزا و مخ صوصا میوه رو که خیلی هم دوست داری خودت گاز بزنی و بخوری .   هر ماه که می گذره چیزای بیشتر...
22 فروردين 1392

تعطیلات عید

عیدم با همه شر و شور و با همه انتظارو هیجانی که براش داشتیم اومد و گذشت و تموم شد و چه زود گذشت...سه هفته تعطیلات مثل  برق و باد گذشت و این دومین عیدی بود که تو کوچولوی نازم با ما سر سفره عید نشستی و این عید رو هم با حضورت شیرین تر وزیباتر از هر سال کردی. چون قبلش خواب بودی  سر سفره هم خیلی خوش اخلاق نبودی و نشد درست ازت عکس بگیرم ..... این عید چون با عقد خاله  همراه بود برای هممون  یه حال و هوای دیگه داشت. این اولین بار بود که شما یه چند ساعتی رو که مامان ارایشگاه بود موندی پیش  مامان بزرگ ..ولی دیدن اونهمه مهمون و چهره های جدید باعث شده بود که  حسابی  غر...
22 فروردين 1392

این روزها

رادین قشنگم این چند وقته همش مریض بودی و  کلی بیماری رو پشت سر گذاشتی که سخترینشونم انفولانزای هفته پیش بود که پس لرزه هاش تا الانم ادامه داره و هنوز باهاش درگیری عزیز دلم .برای همین دست مامانی  هم حسابی بند شما بود و فرصت نکردم توی وبلاگ شما و اجی مطلب جدید بذارم ...  ولی با وجود همه این مریضیا کلی هم تو کارات پیشرفت کردی.... وقتی بهت می گیم رادین موهاتو نشون بده انگشت کوچولوتو می بری سمت موهات و با خنده اونا رو نشون می دی همینطور دوتا مرواریدای سفیدت که تنها دندو نای توی دهنت هستن رو هم می شناسی. حلا دیگه سعی می کنی خودت به تنهایی با قاشق غذا بخوری اما بیشتر اوقات با دست همه برنجای تو بشقابت رو می ریزی ...
20 بهمن 1391