رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

رادین....جوانمرد کوچک

اولین قدمها

1392/1/22 20:31
نویسنده : مامان
560 بازدید
اشتراک گذاری

رادین جونم تو این چند وقته کلی پیشرفت کردی  ..روز دوم سوم عید بود که با تشویق من و خاله ها برای اولین بار خودت تونستی به تنهایی بایستی و روز هشتم عید هم اولین قدمهارو برداشتی و مرحله تازه ایی رو تو زندگیت شروع کردی.الانم که که تقریبا دو هفته ایی از اون موقع گذشته بیشتر اوقات خودت بلند می شی و چند قدمی جلو می ری و دیگه اجازه نمی دی که موقع راه رفتن ما دستت رو بگیریم و کمکت کنیم و این یعنی گام تازه ایی در جهت استقلال تشویقتشویقتشویق

 

بالاخره دو تا دندون بالاییت هم سر زده بیرون و حالا دیگه خیلی راحت تر می تونی خیلی چیزا و مخصوصا میوه رو که خیلی هم دوست داری خودت گاز بزنی و بخوری . لبخندلبخندلبخند

 

هر ماه که می گذره چیزای بیشتری یاد می گیری و خیلی بیشتر از قبل می فهمی ..مثلا وقتی به چیزی اشاره می کنیم و می گیم رادین اینو  برامون بیار  می ری و اونو برامون میاری.وقتی چیزی رو می خای بهش اشاره می کنی و هی می گی: اینو اینو اینو ..و تا چیزی رو که می خای بهت ندیم اروم نمی شی و  همینطور اصرار می کنی.تازگیام که اگه متوجه منظورت نشیم شروع می کنی به جیغ زدن و اگه به چیزی که دوست داری نرسی اشکت در میاد. ماچماچماچ

عاشق انواع گوشیی و اونارو برمی داری و می ذاری روی  گوشت و شروع می کنی به زبون خودت  حرف زدن  و بعضی وقتام اونو رو گوش من یا بابایی می ذاری و ازمون می خای که ما هم با اون حرف بزنیم.قلبقلبقلب

خلاصه که هر روز شیرینتر و خوردنی تر می شی و ما هر روز به خاطر وجود نازنین تو و اجی مهربونت ,خدا رو هزار بار شکر می کنیم...

و اینم چند تا عکس از رادین شکرمون

 

 

 

اینجا تو مسیر  انار تا شهر بابکه که تازه درختای بادم شکوفه کرده بودن و منظره زیبایی بود مخصوصا با اون کوه قشنگ پشت سر (به قول مبینا   مثل طرح های بود  که از روشون نقاشی می کنن.)

 

 

 

اینم رادین جو جو موقع خوردن کیک تولد خاله .حسابی خودتو چرب و چیلی کرده بودی عسلکم

 

 

اینم امیر علی نی نی عمه که تازه سه ماهشه....

برای اولین بار بود که  یه بچه کوچکتر از خودت رو از نزدیک می دیدی و هی تلاش می کردی که خودتو یه جوری بهش برسونی و ما هم از ترس اینکه مبادا صورتش رو چنگ بزنی بهت اجازه نمی  دادیم که زیاد بهش نزدیک بشی . یه بار که به اصرار عموحسن بالاخره اجازه دادیم که بهش دست بزنی اول یه خورده با انگشتات صورتشو لمس کردی و بعدم  صورتتو گذاشتی رو صورتشو و یه جوری ابراز احساسات می کردی که دل همه رو اب کره بوده ی...فدای اون احساس قشنگت پسرک مهربون  من...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

خاله زینب
25 فروردین 92 14:32
رادین جونم واسه دیدن راه رفتنت لحظه شماری می کنم عشق کوچولوی من
خاله مهری
27 فروردین 92 18:20
مامان آناهيتا
28 فروردین 92 15:46
اي جووووووووووووووووونم كه عشقي تو گل پسر. عاشق كيك خوردنتم.
زن عمو
4 اردیبهشت 92 18:17
آفرین به آقا رادین عزیزم
مامانی یادش رفت بنویسه وقتی می ایستی یا علی هم می گی
دوست دارم زودتر دویدنتو ببینم خوشکلم
[h
مرسی زن عموی مهربون