رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

رادین....جوانمرد کوچک

گل پسر نازم یک سالگیت مبارک

خوشگل مامان امروز یک ساله شدی ...... باورم نمیشه که این یک سال بودن تو با چه سرعتی گذشت ... و صد البته با چه لذتی....... عاشق اون چشای خوشگل و لبای خندونتم که وقتی می خندی تمام صورتت خنده می شه ... این یک سال زندگیمون با حضور تو رنگ و بوی تازه ای گرفت و لذت بودن تو و دیدن رشد و بزرگ شدنت قابل توصیف نیست عشق من....             و امسال اجی مهربون که تولدش یک هفته قبل از شماست رضایت داد که روز تولد توبا هم یه جشن تولد بگیرید.........           ...
25 دی 1391

اولین شب یلدا

اولین شب یلدایی که تو کوچولوی نازم تو جمع ما بودی...  و مثل همیشه با اون شیرینکاریای  با مزت صورتای هممون رو خندون و شاد کرده بودی.... و اجی مبینای مهربون که طبق معمول اصرار داشت این شب با یه مراسم خاص برگزار بشه و دختر خوشکلم  خیلی از کاراشم خودش کرد مثل کمک تو پختن کیک که خب  گرچه  یه خورده عجله ای شد و زیاد خوشگل نشد ولی مزش عالی بود و تقریبا تنها چیزی بود که تو هم حسابی ازش خوردی و خیلی هم دوست داشتی . و همینطور چیدن  میوه و میز ,اولین چیزی هم که مبینا  گذاشت دیوان حافظ بود..               ایشالله صد تا از این شب یلداها رو با شادی و سل...
3 دی 1391

غذا خوردن

از وقتی که یازده ماهت تموم شده می تونی مثل ادم بزرگا شما هم سر میز بشینی و با ما  غذا بخور ی .گرچه خیلی چیزارو هنوز با احتیاط و کم کم  بهت میدم  ولی ماکارونی رو خیلی دوست داری. اینم وقتی که قرار باشه بابا و مبینا غذای شما رو بدن....     و در نهایتم این مامان بنده خداست که باید این خرابکاری رو تمیز کنه ...
3 دی 1391

پیشرفتها

رادین نازم کلی کار جدید یاد گرفتی که انجام بدی .... حالا دیگه در کمد ها و کشوهارو باز می کنی و هر چی توشونه می کشی بیرون...   و مهمتر اینکه حالا دیگه می تونی دست بگیری به میز و مبل و خلاصه هر چیزی که یه کم ارتفاع داشته باشه و خودتو بکشی بالا و بایستی ......       تا هم ازت غافل میشم وسط اشپزخونه ای و از این راه مخفی خودتو به سبد پیاز سیب زمینی میرسونی....         حلا من موندم که این پیاز و سیب زمینیا چی دارن که اینقدر برا شما جذابن...... ...
23 آذر 1391

اولین مروارید

    رادین قشنگم بالاخره در ده ماه ونیمگی اولین مرواریدای سفیدت در اومدن و خندت رو هزار با ر شیرین تر کردن.....     ...
10 آذر 1391

اولین پاییز به روایت تصویر

دیروز که عمو  اینجا بود  با هم  رفتیم پارک ناژوان و بابا این چندتا عکس خوشگلو از شما گرفت تا اولین پاییز زندگیت با این عکسها جاودانه بشه گل مامان.........           ...
27 آبان 1391

اولین سفر زیارتی

خیلی دوست داشتم اولین سفر زیارتیت به حرم امام رضا (ع)باشه  اما با وجود اینکه تابستون هم خیلی سعی کردیم که بریم، به دلایلی نشد و یا شایدم به قول قدیمیا  اقا  نطلبیدمون ..... اما یه روز قبل از عید غدیر رفتیم قم برای زیارت حرم حضرت معصومه (ع) که خب به خاطر همون عید غدیر حسابی هم شلوغ بود .شما اولش با بابا رفتی داخل حرم برای زیارت و من و مبینا گلی هم با همررفتیم .قرار شد ما زیارت کنیم و  نمازمونو بخونیمو بعد بیایم شما رو نگه داریم تا بابایی هم نمازش رو بخونه .اما وقتی برگشتیم دیدیم بابا شما رو گذاشته تو سه کنج دیوار و شما هم مثل یه پسرگل و اقا البته با  اندکی شیطونی  نشستی و بابا هم نمازش رو خونده .و&...
22 آبان 1391

رادین قند و عسل

رادین خوشگل من این روزا حسابی شیطون شدی .و هر چیز جدیدی می بینی با اشتیاق به سمتش می ری و می خای اونو کاملا وارسی کنی .وقتی داری با چیزی بازی می کنی و می خای اونو تو دهنت بذاری اول یه چند بار به ما نگاه می کنی و یه جورایی با سر و صدا هایی که در میاری می خای ازمون اجازه بگیری البته اگه بهت بگیم نه ..با گریه و غر زدن می خای که کار خودتو انجام بدی. حالا دیگه دوست داری موقع غذا خوردن خودت هم با دست با غذات ور بری و گاه گاهی هم اونو تو دهنت می ذاری .  یه کار جالب دیگه ای که می کنی که فکر می کنم کمتر کسی بتونه این کارو انجام بده اینکه  زبونتو یه جور عجیب و با مزه ایی  تو دهنت می چرخونی که خیلی جالبه  .برام خیل...
22 آبان 1391

اموزش موسیقی یه روش رادینی

وقتی مبینا مهد می رفت  یه سال که مدیر مهدشون  عوض شده بود و یه مدیر مثلا فعال اورده بودن ,گفتن که می خان برا بچه ها کلاس اموزش موسیقی بذارن و همه خونواده ها رو مجبور کردن که یه بلز برا بچه هاشون بگیرن و البته کلی هم ازمون پول کلاسش رو گرفتن واخرش هم همش بیخودی بود و هیچ چیز مفیدی به بچه ها یاد ندادن و اون بلزه موند توی کمد و حسرت مبینا که هر وقت اونو می دید می گفت :کاش یه روز بتونم یه اهنگ خوشگل با این بلز بزنم .... وحالا این بلز کوچولو شده سر گرمی این روزای رادین       بذار یه خورده فکر کنم مامان   ببین مامانی  به دیوارم بزنی صداش قشنگه ها   ...
7 آبان 1391