رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

رادین....جوانمرد کوچک

رادین جوجو

1392/4/29 18:47
نویسنده : مامان
498 بازدید
اشتراک گذاری

رادین عزیزم ا ین روزا خیلی کم غذا می خوری ،طوری که می تونم بگم دیروز و امروز تقریبا غیر از شیر چیزی نخوردی و این مامانی رو حسابی نگران می کنه .....ناراحتناراحت

واقعا موندم دیگه باید چیکار کنم تا شما اندکی غذا میل کنید عالیجناب!!!!!!!!!متفکرمتفکر

 اخه هر چیزی که درست می کنم اولش یه دو تا قاشق می خوری و بعد ش هر لقمه رو چند دقیقه تو دهنت نگه می داری و بعد هم می ریزی بیرون...با هر بازی و فیلم و ادایی هم که بهت غذا می دم فایده  ای نداره....خیال باطلخیال باطل

 

 

دیروز که بابا برده بودت بیرون حسابی شیطونی کردی و صدای خنده و داد زدنات تموم کوچه رو برداشته بود ...ساکتساکت

حسابی هم عاشق بیرون رفتنی و تا من یا بابایی لباس می پوشیم شما هم فوری می ری کفشات رو میاری و می گیری جلومون و پشت سر هم می گی :((ماما کف )) یعنی کفشامو بپوشون و اگه موقع بیرون رفتن شما رو نبریم که دیگه می زنی زیر گریه و حسابی اذیت می کنی...چشمک

این چند وقته علاقه شدیدی  هم به نوشتن پیدا کردی شاید چون من و همینطور اجی مبینا اغلب خودکار یا مداد دستمونه و داریم می نویسیم یا نقاشی می کنیم .یه مداد یا خودکار می گیری دستت و شروع می کنی روی هر چیزی که بشه نوشت می نویسی ؛حالا می خواد روی دیوار باشه یا کتاب و دفترچه های نوشته شده اجی و یا حتی اگه به دستت بیفته روی قبض آب و برق ویا حتی دفترچه بیمه...نیشخندنیشخندماچ

عاشق اینی که با اسپری اب رو به قول خودت پیف پف کنی رومون و ما رو و البته در کنارش خودت و درو دیوارهارو خیس کنی..به همین دلیل اجی مهربون هم چند روز پیش رفت و از پول تو جیبیه خودش برات یه تفنگ آب پاش خوشگل خرید تا شادیت تکمیل بشه ...قلبقلب

   هر وقت می ریم پارک می چسبی به تاب و حالا صد تا بچه هم  یک ساعت منتظر باشن ،به هیچ وجه حاضر نیستی از تاب پایین بیای و اخرشم به زور و گریه باید بیاریمت پایین .پارسال برای تولدت یه تاب  کوچیک خریده بودم ولی چون از امنیتش مطمین نبودم وصلش نکرده بودم و لی حالا با این علاقه شما به تاب بازی چند وقتیه که اون به در اتاق اجی وصل کردیم و روزی چند بار سوارش میشی و حسابی کیف می کنی البته من همش نگرانم که این میله با رفیکسه که تابو بهش آویزون کردیم از بالا کنده بشه و بیفته پایین و خدایی نکرده اتفاقی برات بیفته ..البته تا وقتی که اجی مبینا شیطونی نکنه و ازش اویزون نشه مطمینا با وزن شما  مشکلی پیش نمیاد...

 

 

هر از گاهی هم به  یکی از عروسکات افتخار می دی و اون بغل می کنی تا با شما تاب بخوره...

 

 

 

اینم علامتت وقتی که دیگه خسته می شی و می خای بیای پایین.....

 

 

 عاشق دوچرخه و دوچرخه سواریی و هر وقت بیرون می ریم تا یه بچه رو می دیدی روی دوچرخه بدو می رفتی سمتش و با ذوق و شوق نشونش میدادی و یا هر وقت اجی سوار دوچرخش می شد شما هم دستات رو باز می کردی و میاوردی بالا تا سوارت کنه و این شد که با وجود اینکه می دونستینم که هنوز برات خیلی زوده و لی بابایی مهربون این دو چرخه خوشگل رو برای گل پسری خرید تا شادیش دو چندان بشه....

 

 

 البته فعلا بیشتر اوقات تو خونه سوار میشی و این مامانه که باید شمایی رو که  هنوز پاهات به رکاب نمی رسه همراهی کنه....اوهاوه

 

و حالا  یکی دیگه از سرگرمیهات هم شده وارسی جزء به جزء این دوچرخه مهندس کوچولوی مامان ....ماچماچماچ

 

 

 

 

اینم عکسای گردش جمعه پیش که رفتیم کنار رودخونه زیبای زاینده رود و حسابی هم به هممون خوش گذشت   ولی   متاسفانه دارن آب رود خونه رو هم می بندن و با کم شدن آب رودخونه انگار قشنگیاش هم کم رنگتر میشه .....

 

 

 

مامان فدای اون چشای شیطونت عسلکم....

 

جالبش اینجا بود که با وجود فصل تابستون  و اون همه سر سبزی هنوز برگای پاییزی هم  روی زمین بود و ترکیب این دو فصل همراه با صدای شر شر اب رودخونه ...  زیبایی فضا رو صد چندان کرده بود....

 

 

 

و این هم همراهی  شما در پختن کباب ....

 

 

 

و کبابی که شما درست کرده باشی مسلما  مزش عالیه  گلپسرم..........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان نیایش
20 مهر 92 10:03
خوب دیگه چون مبینا خیلی آروم و عاقل بود حالا می گید رادین شیطونه اگه یه روز با نیایش زندگی کرده بودید الان می گفتید رادین خیلی خوبه سفر مشهدو یادت می یاد نیایش سه بار عینک باباشو شکوند، شب خواب رفتناشو یادتون هست عالمی داشتیم، ملتیو فیلم خودش می کرد