رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

رادین....جوانمرد کوچک

رادین جیگر

1392/2/6 0:28
نویسنده : مامان
798 بازدید
اشتراک گذاری

حسابی بانمک  و تودل برو شدی عشق من...قلبماچقلبماچقلبماچقلبماچ

 

 

حالا دیگه خودت به تنهایی با لیوان اب می خوری و معمولا اگه اب اضافه ای تو لیوان بمونه دستت رو می کنی توش و تا تموم لیوان رو خالی نکنی رو خودت دست بردار نیستی....خوشمزهخوشمزهخوشمزه

 

 

 

.عاشق قایم موشک بازیی و همیشه  موقع غذا می ری زیر میز و می خوای که ما  هم سرمون رو بیاریم اون پایین و باهات دالی کنیم و اونوقت غش می ری از خنده...لبخندلبخندلبخند

 

مو و چشم و بینی و پاها و دست و گوشات رو می شناسی و بهمون نشون می دی . بابا مامان اجی و آبه (آب)و اپاد(افتاد) رو می گی و البته (ب ) و (د)  که برای خیلی از چیزا اونارو بکار می بری ،مثلا وقتی چیزی رو می خای می گی :به یعنی بده و یا وقتی می خای خوراکی یا در  یا هر چیز دیگه ای  رو برات باز کنیم می گی با  .تشویقتشویقتشویق

 

عاشق نانای کردنی و هر وقت کامپیو تر روشن میشه با دست اسپیکر رو نشون می دی و ازمون می خای که برات یه اهنگ بذاریم تا باهاش نانای کنی....چشمکچشمک

 

 

تا یک کلید می بینی سریع اونو بر می داری و می بری که بذاریش روی در و وقتی هم که نمی تونی شروع می کنی به جیغ زدن و می خای هر جور شده کلیدو اون تو جا بدی....قهقههنیشخند

 

 

 البته اینم بگم که جنابعالی حسابی هم خرابکار تشریف داری و از بیرون کشیدن محتویات کشو ها تا شکستن اسباب بازی هایی که اجی این همه سال اینقدر تمیز اونارو نگه داشته بود و خلاصه از هیچ شیطونیی فرو گذار نمی کنی .زبان

 

 هر دفعه می شینم پای کامپیو تر خودت از صندلی بالا میای و میشینی روی میز و شروع می کنی به زدن کلیدا و کشیدن موس .طوری که همین الان برای نوشتن این مطالب دو ساعتی با شیطنتهات وقتم رو گرفتی...افسوسناراحت

 الهی که همیشه شاد و خندون باشی نفس مامان قلبماچخجالت

 

  

 این ماشین اجی مبیناست که اول چرخاش رو شکوندی و بعدم اینطوری سوارش شدی تا اتاقش رو هم بفرستی قاطی چیزای  شکسته دیگه... خدا رو شکر که اجی اینقدر شما رو دوست داره که همه چیزاش رو در اختیارت قرار می ده و در ازای خرابکاریات هم هیچ اعتراضی نمی کنه....

 

اینم چند تا عکس از رودخانه نوردی با بابا و مبینا

 

اب رودخونه کم بود و شما هم هوس کردین مثل دهها نفری که داشتن از رودخونه  رد می شدن برین اونور اب غافل از اینکه اون طرف جریان اب خیلی بیشتر میشد و عبور از اون حجم بالای اب خیلی سخت می شد و مردمی که می خاستن با پریدن از روی سکوهای پای پل خودشون رو اونور برسونن می افتادن تو اب و موش اب کشیده می شدن و البته موجبات خنده و شادی ملت رو فراهم می کردن، اما بابا دلو زد به دریا و شما و اجی رو از تو اب رد کرد..

 

 

همون جا هم شیطو نیت گل کرده بود و می خاستی دست کنی تو اب...

 

 

اینم رادین در کنار سی و سه پل زیبا

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (20)

خاله زينب
7 اردیبهشت 92 20:58
قربونت برم رادين عزيزمممممممم چقدر جيگر شدى عشقمممممممم
خاله حدیث
13 اردیبهشت 92 9:25
الهی قربونت برم... رادین رادینا دین دینی دینا!!!!
علی
13 اردیبهشت 92 9:29
بالاخره راه رفتی رادین


مامان آناهيتا
18 اردیبهشت 92 11:39
قربون خنده هات برم من. خوب مي كني شيطوني مي كني. تازه مامان خانوم خرابكاري نمي كنه كه كنجكاوي مي كنه آقا مهندس. لطفا درست صحبت كنيد در مورد مهندس
خان عموييي
24 اردیبهشت 92 15:34
همچنین اشک ققنوس شفا بخش است. هزاران بار ما را سوخت حریق حادثه تا مرز خاکستر ولی ما نسل ققنوسیم که از خاکستر خود می گشاید پر طلوع تازه ی ققنوس در راه است همین فردا که می آید سحر پایان تاریکی است واین دیری نمی پاید بُغض ما و ظلم ظلمت ماندنی نبوده و نیست تا شکفتن،تا رسیدن یک قدم ، یک لحظه باقیست اندکی صبر ،سحر نزدیک است اندکی صبر ،سحر نزدیک است.
خان خاني
24 اردیبهشت 92 15:36
شنیـــدم که چــون عمــر ققنس سرآیــــد شب مــــــرگ از آشیـــانش بــرآیــــــد فــــراهم کنـــــد هیزم و نغمه خـــوانـــد دم واپسیـــن نغمه اش خـــوشتر آیـــــــد بـــه منقار مادینــــه منقــــار سایــــــــــد بدان سان که از سودنش اخگـر آیــــــــد پر و بال بر هم زند ســوی هیــــــــــزم کـــز اخگـــر یکی شعله آذر آیـــــــــــد بسوزد پروبال و تـــن در آتــــــــــــــش کــه بـــر جای یک مشت خــاکستر آیــد ز خاکسترش بیضـــه گـــردد نمــــــودار زان بیضــه اش قفس دیگـــــــر آیـــــد تـــو افسانه خـــوان این حکایت ولیــکـن مـــــرا قصــه مــــرگ وی بــــاور آیـد از لطیف ناظمی
خان عموي 2
24 اردیبهشت 92 15:40
از آن امّیـــــــــدوار وعـــدۀ فـــــــــــردا کنی مارا که با این شیوه حالی ، از سرخـــــود واکنی مارا از آن خندی به روی مُدّعی ، همچون قـدح ای گل که گریان در میان بزم ، چون مینا کنی ما را تو گرمی از وفا و من مــــــــــی سوزم از غیرت هلاک از دوست ، زین دشمن پرستی ها کنی مارا چنین گوهر به دست هر کسی آســــــــان نمی افتد مده از کف ، که مشکل بعد از این پیدا کنی ما را چه پُرسی کزرُخ وقدّت کـــــدامین خوب تر باشد؟ سرا پا ناز من ، حیـــــــران زسر تا پا کنی ما را به جان ، شــــــرمندۀ لطفِ توایم ای چرخ بازیگر که با آزار خود ، بیــــزار از دنیــــــــا کنی ما را نهان در زیر دامن ، آتـــــــش سوزان نمی ماند تو ای ســـــوز محبّت ، عــــاقبت رسوا کنی ما را رهی ، ازبس کنی توصیفِ صحرای جنون، ترسم که آخِر همچو خود مجنون آن صحرا کنی ما را
خان عموي 2
24 اردیبهشت 92 15:40
-نخستین گام آن است که زندگی را همان گونه که هست بپذیری. با این پذیرش، آرزو محو می گردد، فشار وتنش محو می گردد، نارضایتی محو می گردد: احسان شادی می کنی بدون اینکه دلیل خاصی در میان باشد.
خان خاني
24 اردیبهشت 92 15:41
-نه نیازی به امید است ونه نیازی به نومیدی. زندگی کن اینجا و همین لحظه. زندگی سراسر بهجت است ، همین جا نعمت می بارد وتو به جای دیگری نظر داری.
خان عموي 2
24 اردیبهشت 92 15:42
وزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد... خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ... هر چه دشنام از لب خواهم برچید هر چه دیوار از جا خواهم برکند رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند ابر را پاره خواهم کرد من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها بادبادک ها به هوا خواهم برد گلدان ها آب خواهم داد ... خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند هر کلاغی را کاجی خواهم داد مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشت سهراب سپهری
خان عموي
24 اردیبهشت 92 15:42
هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟ سهراب سپهری
خان عموي
24 اردیبهشت 92 15:43
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم!

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .

من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد

.....

و شبی از شبها

مردی از من پرسید

تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟



باید امشب بروم

باید امشب چمدانی را

که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست

رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند

یه نفر باز صدا زد سهراب!

کفش هایم کو؟ سهراب سپهری








ممنون از شعرای زیبایی که برامون گذاشتین.خیلی لطف کردین.
واقعا لذت بردیم




خان خاني
24 اردیبهشت 92 15:43








مرسی خان عمو جون
خان عمو براي مبينا
24 اردیبهشت 92 15:43
خان عموييي
24 اردیبهشت 92 15:43
عمويي به مناسبت روز پدر
31 اردیبهشت 92 15:25
مادر ای والاترین رویا ی عشق مادر ای دلوا پس فردای عشق مادر ای غمخوار بی همتا ی من اولین و آخرین معنای عشق
زن عمو
2 خرداد 92 0:32
رادین عزیزم عکساتو دیدم دلم هوایی شد افرین رادین خوشکلم دوست دارم زنده باشی نیایشم خیلی خوشحال شد از دیدن عکسات
بابایی
26 خرداد 92 18:35
دلم برات یه ذره شده عزییییییییییزم
مامان آناهيتا
29 خرداد 92 10:55
قربونت برم من. عزيز دلم چرا مامانت چيزي از اين روزات نمينويسه گلم. بنويس ديگه ماماني از شيرين كاريهاش.
mamane m@ni
20 تیر 92 0:17
عزیزم نمی دونم مامان رادینی که 6 روز دیگه واکسن 18ماهگی داره و ازم تو وبلاگم در مورد واکسن پرسید شما بودی یا نه آخه آدرس یادتون رفته بود و من با توجه به چیزی که گفتید تاریخ تولد پسرگلتون رو با اسمش زدم و این وبلاگ رو پیدا کردم.به هر جهت رادین شما هم 6 روزه دیگه واکسن داره در جوابتون می خواستم بگم که اصلا نگران نباشید چون کمی درد و تب طبیعیه و انطوری که میگن این واکسن از قبلیا کمی سخت تره تجربه ی منم همین رو میگه.البته سختیش همون روز اوله منم قبل رفتن به مرکز بهداشت به مانی قطره ی استامینوفن دادم.اینکار رو بکنید بهتره.امیدوارم کمتر اذیت شه گی پسرتون.خیلی هم ناناز و خوشجله


مرسی عزیزم خیلی لطف کردین...