تعطیلات عید
عیدم با همه شر و شور و با همه انتظارو هیجانی که براش داشتیم اومد و گذشت و تموم شد و چه زود گذشت...سه هفته تعطیلات مثل برق و باد گذشت
و این دومین عیدی بود که تو کوچولوی نازم با ما سر سفره عید نشستی و این عید رو هم با حضورت شیرین تر وزیباتر از هر سال کردی.
چون قبلش خواب بودی سر سفره هم خیلی خوش اخلاق نبودی و نشد درست ازت عکس بگیرم .....
این عید چون با عقد خاله همراه بود برای هممون یه حال و هوای دیگه داشت.این اولین بار بود که شما یه چند ساعتی رو که مامان ارایشگاه بود موندی پیش مامان بزرگ ..ولی دیدن اونهمه مهمون و چهره های جدید باعث شده بود که حسابی غریبی کنی و مامان بزرگ رو اذیت کنی با این حال دست خاله معصومه و عمو محمد رضای مهربون درد نکنه که به دادت رسیده بودن و با کلی زحمت بالاخره شما رو اروم کرده بودن .شبم باز با سر و صدا بی قراریهات شروع شد و همش یا تو بغل مامان بودی یا بابایی...
و بعد از عیدم مسافرت و دیدن عمه و گلپسرای نازش و مخصوصا امیر علی که تازه دو ماهشه و برای اولین بار می دیدیمش جزو خاطرات شیرین عید امسال بود و بعد هم سفر به بندر عباس که یه دو سالی می شد نرفته بودیم همراه با خاله های مهربون که حسابی بهت خوش گذشت و حسابی اب بازی کردی .خدا رو شکر هم هوا به نسبت خوب بود و مخصوصا لب ساحل که حتی دم ظهر هم باد خنکی می وزید و هم اینکه خیلی شلوغ نبود شاید چون دیگه اخرای تعطیلات بود یا شایدم به قول بابا مخارج اینقدر بالا بود که خیلیا سفراشون رو کوتاهتر کرده بودن و زودتر برگشته بودن و به همین دلیل بندر خیلی خلوت تر از انتظارمون بود.
به هر حال دوازدهم فروردین بعد از تقریبا یک هفته برگشتیم خونه مامان بزرگ و روز بعدم سیزده بدر و بازم گشت و گذار بیرون که حسابی سر حال و خندونت کرده بود
و دیروز برگشتیم خونه و من امروز کاملا دلتنگی و بی قراریت رو حس می کنم گرچه بابایی یه چند باری بردت بیرون و لی ظاهرا این چند روزه حسابی هواییت کرده و حالا حال ها باید بد اخلاقیا و بی قراریات رو تحمل کنیم ...
امیدوارم امسال برای تو گلپسرنازم و برای همه بچه های ایران زمین سر شار از شادی و سلامتی باشه...انشاالله
اینم چند تا عکس از سفر بندر عباس....
حسابی از قدم زدن تو آب لذت می بردی ..
بابا هم مجبور بود پابه پای شما بیاد و....
و اینم غروب ساحل بندر عباس
اینجام تو راه برگشت و ابشار تزرج که خیلی هم شلوغ بود و البته زیبا..