رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

رادین....جوانمرد کوچک

جا به جایی

1393/6/5 11:41
نویسنده : مامان
547 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از مدتها امروز باز دلم هوای اینجا رو کرده  گرچه اینروزا حسابی هم سرمون شلوغه هم به این دلیل که می خایم اگه خدا بخاد بعد از سیزده چهار ده سال برگردیم دیار خودمون و هم به دلیل  نزدیک شدن به فصل مدرسه ها و کارای مبینا و بابایی که باید هر چه زودتر پایان نامش رو تحویل بده.

تو این چند وقته که مشغول جمع کردن و بسته بندی کردن وسایلم انگار تمام خاطرات این ده سال که تو این خونه بودیم هم برامون زنده شد بسی خاطرات تلخ و شیرین ولی همشون دوست داشتنی .

یه جورایی از اینکه این شهر زیبا و سر سبز رو ترک می کنیم دلم گرفته .انگار این چند ساله دل من هم پیوند عمیقی با این همه زیبایی و آرامش اینجا خورده طوری که احساس می کنم دلم خیلی برای این شهر زیبا با اون همه قشنگی و با اون مردم فهمیده و با فرهنگش تنگ خواهد شد ...

 مبینا که خیلی راحت با این مسئله کنار اومده ....البته یکی از عمده ترین دلایلش هم اینه که مدرسه ای که تا حالا می رفته هم قرار شده که از امسال فقط برای سه پایه ی اول تا سوم دانش آموز بگیره و سالای بالاتر باید به مدارس دیگه می رفتن با این حساب هم کلاسی های مبینا هم هر کدوم به یه مدرسه رفتن و در هر صورت حتی اگه اینجا هم می موندیم مبینا به احتمال خیلی زیاد خیلی از دوستای پارسالش رو نمی دید ،بنابراین دیگه عوض شدن مدرسش خیلی براش سخت نبود.

اواسط تیر بود که بابا مدارک مبینا رو از دبستان مادر گرفت و خدا رو شکر مثل هر سال، امسال هم کارنامش پر بود از خیلی خوب ؛گرچه دقیقا معادل نوزده یا بیست خودمون نیست و راستش ما خودمون هم دقیقا نمی فهمیم که تا چه رنج نمره ایی برابر خیلی خوبه ولی در هر صورت این کارنامه یعنی که وضعیت درسی مبینا ، خداروشکر خوبه....

مدرسه ی جدیدش هم ستوده است .بر عکس مدارس اصفهان که بیشترش نوساز و مرتبند ؛البته اینهایی که من دیدم ؛ ولی اکثر مدارس کرمان که ما رفتیم برای ثبت نام مبینا کهنه و قدیمی و بعضیهام که خیلی کوچیک بودن ....

  این مدرسه ستوده هم کوچیک و تا حدی قدیمیه ولی اینطور که می گفتن خیلی مدرسه ی خوبیه و مدیر و بقیه پرسنل مدرسه هم خیلی خوش برخورد و مهربون بودن ....به هر حال ما امیدواریم که امسال برای مبینا سال خیلی خوب و سر شار از موفقیتی باشه...انشاإالله

رادین جونم هم حسابی بزرگ شده و خالا دیگه خیلی قشنگ حرف می زنه......همشم در حال بدو بدو و بازیه ولی با این حال خیلی شیطون نیست و میشه گفت غیر از جیغ زدنهای گاه و بیگاهش که حاصل لطف آجی خانمشه تقریبا آرومه .....

از دوازدهم خرداد که برای عروسی خاله مهری رفتیم سیرجان تا اوایل مرداد که برگشتیم  رادین حسابی به مامان بزرگش عادت کرده بود و اوایل که اصفهان اومده بودیم خیلی دلتنگی می کرد .من هم که در حال جمع کردن وسایل بودم هی می اومد و می گفت مامان!داری چکار می کنی؟؟؟ وقتی براش توضیح می دم که دارم وسایلمون رو جمع می کنم که بریم کرمان حسابی ذوق می کنه و می گه باشه مامان ،بریم کرمان....

از وقتی که اومدیم اصفهان خیلی با بابایی بیرون می ره و با دختر همسایه که دو سه سال ازش بزرگتره بازی می کنه و بعدم میاد تعریف می کنه که عارفه اینجوری کرد و عارفه اونجوری کرد.....

حسابی هم علاقمند به برق و وسایل برقی و کلا ابزارالات اط ه نوعیه و مثلا با یه رادیوی کهنه و قدیمی ساعتها سرگرم میشه و....

اینم چند تا عکس .....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینجا امامزاده سید محمد اصفهانه که من بهش ارادت خاصی دارم و در تمام این چند سال یه جورایی همدم تنهاییهام بوده

--------------------------------------------------------------------------------

اقارادین در میدان امام علی اصفهان که عید امسال افتتاح شده و سعی شده که سبیه میدان نقش جهان باشه ...ااحق که خیلیم قشنگ شده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

------------------------------------------------------------------------------

رادین و مبینا جون در پارک صفه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

خاله زينب
9 شهریور 93 20:17
دلم واسه رادين جوجو و مبينا خانوم تنگ شده زودتر بياين....