رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

رادین....جوانمرد کوچک

رادین جیگر

    کلی بزرگ شدی جیگر مامان   . یه عالمه کلمه جدید یاد گرفتی و بعض وقتام جملات کوتاه می گی. چهار تا دندون تازه در اوردی و دو تای دیگه هم داره در میاد. اینقدر با مزه و با نمک شدی که نمی دونم کدوم یکی از شیرین کاریات رو باید بنویسم: هر وقت من یا بابایی می شینیم پای کامپیوتر تو هم به زور خودت رو تو بغلمون جا می دی و شروع می کنی به زدن کلیدا اگه نخایم بغلت کنیم خودت از صندلی بالا میای و بعد شروع می کنی به داد و بیداد کردن و مرتب می گی :آی ماما من میفتم (یعنی مامان دارم میفتم) وقتی من یا اجی داریم چیزی می نویسم به زور خودکار رو از دستمون می گیری و می گی ماما خوتا بده!! هر وقت دفترت رو میاری و می ذا...
14 دی 1392

شیرین کاریهای رادین عسلک

چند شبیه که خیلی دیر می خوابی و اجی هم که فردا باید بره مدرسه مجبوره زود بره تو رختخواب و با این  اوصاف هر شب که می بینی اجی رفته تو اتاقش تا بخوابه شما هم سریع خودت رو می رسونی بهش و سرتو می ذاری رو صورتش و یه جورایی ملتمسانه با گفتن ااااجی اااااجیی ازش می خای که باهات بازی کنه و  البته این مهر و محبتها کاه کاهی هم به  خشونت بدل می شه  و با اون ناخنات حسابی صورت اجی رو چنگولی می کنی و در اخر هم با دخالتهای من و بابایی و گرفتن شما و اوردنتون بیرون البته با کلی دادو بیداد و سر وصدا بالاخره قضیه ختم به خیر می شه.... و خلاصه تااینکه شما اجازه بدی که اجی بخوابه  یک ساعتی طول می کشه..... به  کا...
8 آبان 1392

از شیر گرفتن

مدتی بود که دیگه غذا خوردنت خیلی کم شده بود و بیشتر ترجیح می دادی که شیر بخوری حتی یه روزایی  می شد  یه قاشق غذا رو هم به زور   می خوردی  و این حسابی ما رو نگران کرده بود... و همین  شد که با مشورت اقای دکتر صانعی که فوق تخصص گوارش کودکان هستنو  البته بیشتر برای مشکل یبوستت  پیششون  رفته بودیم و ایشون یه باره دیگه تاکید کردن که اگه می خام شما بهتر غذا بخوری باید هر چه زودتر از شیر بگیرمت و این چیزی بود که سه چهار ماه پیش دکترت هم گفته بود .... ولی من نمی دونم چرا تا بحث از شیر گرفتنت می شد حسابی نگران می شدم و دلشوره عجیبی داشتم . راستش از این می ترسیدم که از شیر بگیرمت...
8 آبان 1392

پاییز از راه رسید...

تابستونم با همه اتفاقات بد و خوبش گذشت ,نازنینم ؛ وپاییز برگ ریز هزار رنگ چند روزیه که شروع شده و شما کلی پیشرفت کردی و اقا شدی برای خودت ... تابستون امسال رو بیشتر پیش مامان بزرگ اینا و خاله ها بودیم و حسابی زحمتشون دادیم. البته که به شما هم خیلی خیلی خوش گذشت چون  حسابی برای همه عزیز بودی مخصوصا تو خونه مامان بزرگ شیرین که بعد هشت نه سال یه بچه کوچیک اومده  و همه عاشقتن حسابی جوری که چند بار خاله ها از شهر خودشون فقط برای دیدن شما می اومدن و کلی باهات بازی می کردن و خلاصه حسابی خوش به حالت می شد. امسال برای اولین بار تو زندگیت به پابوس اقا امام رضا رفتی و به قول معروف شدی  مشهدی رادین... تو سفر خیلی ماه بو...
8 مهر 1392

رادین جوجو

رادین عزیزم ا ین روزا خیلی کم غذا می خوری ،طوری که می تونم بگم دیروز و امروز تقریبا غیر از شیر چیزی نخوردی و این مامانی رو حسابی نگران می کنه ..... واقعا موندم دیگه باید چیکار کنم تا شما اندکی غذا میل کنید عالیجناب!!!!!!!!!  اخه هر چیزی که درست می کنم اولش یه دو تا قاشق می خوری و بعد ش هر لقمه رو چند دقیقه تو دهنت نگه می داری و بعد هم می ریزی بیرون...با هر بازی و فیلم و ادایی هم که بهت غذا می دم فایده  ای نداره....     دیروز که بابا برده بودت بیرون حسابی شیطونی کردی و صدای خنده و داد زدنات تموم کوچه رو برداشته بود ... حسابی هم عاشق بیرون رفتنی و تا من یا بابایی لباس می پوشیم شما هم فوری می ری ...
29 تير 1392

خرداد نامه....

رادین عزیزم خیلی وقته برات چیزی ننوشتم .اینقدر تو این یکی دو ماهه پیشرفت کردی که نمی دونم کدومش رو بنویسم... از اینکه حالا دیگه اکثر حرفها رو می فهمی و خودت هم می تونی خیلی از کلمات رو بگی و منظورت رو به ما بفهمونی... حدود هشت تا دندوون داری و دندونای اسیات هم داره کم کم در میاد.... وقتی یه لباس جدید تنت می کنی با دستای کوچولوت نشونش می دی و می گی به به !! و اگه ما هم باهات همراهی کنیم که دیگه حسابی ذوق می کنی... الان دیگه قشنگ می تونی بدویی ولی هنوز پریدن رو بلد نیستی و وقتی بهت می گیم رادین بپر ادای پریدن رو در میاری و بعد اروم میای پایین.... وقتی می خای توپ رو شوت کنی هفت هشت قدم عقب می ری و بعد با سرعت می...
25 تير 1392

رادین جیگر

حسابی بانمک  و تودل برو شدی عشق من...     حالا دیگه خودت به تنهایی با لیوان اب می خوری و معمولا اگه اب اضافه ای تو لیوان بمونه دستت رو می کنی توش و تا تموم لیوان رو خالی نکنی رو خودت دست بردار نیستی....       .عاشق قایم موشک بازیی و همیشه  موقع غذا می ری زیر میز و می خوای که ما  هم سرمون رو بیاریم اون پایین و باهات دالی کنیم و اونوقت غش می ری از خنده...   مو و چشم و بینی و پاها و دست و گوشات رو می شناسی و بهمون نشون می دی . بابا مامان اجی و آبه (آب)و اپاد(افتاد) رو می گی و البته (ب ) و (د)  که برای خیلی از چیزا اونارو بکار می بری ،م...
6 ارديبهشت 1392