این روزها
رادین قشنگم این چند وقته همش مریض بودی و کلی بیماری رو پشت سر گذاشتی که سخترینشونم انفولانزای هفته پیش بود که پس لرزه هاش تا الانم ادامه داره و هنوز باهاش درگیری عزیز دلم .برای همین دست مامانی هم حسابی بند شما بود و فرصت نکردم توی وبلاگ شما و اجی مطلب جدید بذارم ...
ولی با وجود همه این مریضیا کلی هم تو کارات پیشرفت کردی....
وقتی بهت می گیم رادین موهاتو نشون بده انگشت کوچولوتو می بری سمت موهات و با خنده اونا رو نشون می دی همینطور دوتا مرواریدای سفیدت که تنها دندو نای توی دهنت هستن رو هم می شناسی.
حلا دیگه سعی می کنی خودت به تنهایی با قاشق غذا بخوری اما بیشتر اوقات با دست همه برنجای تو بشقابت رو می ریزی زمین ...
اگه بابایی بخواد بره بیرون سریع متوجه می شی و با سرعت می ری سمتش و دستاتو باز می کنی که بغلت کنه و شما رو با خودش ببره بیرون.
تقریبا می تونی با لیوان به تنهایی اب بخوری گرچه هنوزم گاهی وقتا همشو خالی می کنی روی لباسات.
چون این چند وقت مریض بودی زیاد پیشت بودم و اکثر اوقات بغلم بودی و حالا یه جورایی بغلی شدی و حاضر نیستی به این سادگی از بغلم پایین بیای...و حالا که داریم به عید نزدیک میشیم نگرانی من از اینه که چطوری با این اخلاق شما کنار بیام و به کارهام هم برسم یه جوری که شما هم کمتر اذیت بشی.....
دیگه از شیرین کاریات بگم که دوست داری همه چیزو روی هم بذاری و مخصوصا خیلی دوست داری که در ظرف یا شیشه داروت یا قابلمه های اسباب بازی اجی رو بذاری روشون و گاهی مدتها وقت صرف می کنی و درش رو بارها و بارها امتحان می کنی تا بالاخره بتونی اونو درست سر جاش بذاری...
یه چیز جالبی که متوجه شدم اینه که خیلی با احساس و دلنازکی. همش سر تو میذاری روی شونم و صورت خوشگلتو می مالی به صورتم و سعی می کنی مثل ما تو هم صورتمون رو ببوسی...
.فدای اون احساسای پاک و قشنگت گل پسر ناز من